زنی که با او زندگی می کنم زنی که با او زندگی خواهم کرد هماره هموست تو را روپوشی سرخ باید دستکش هایی سرخ ماسکی سرخ وجوراب هایی سیاه انگیزه ها دلایل عریان دیدنت عریانی محض ای زیور آراسته سینه ها آه قلب من. کوتاه ترین شب عمرش بود اندیشه ی این که هنوز زنده مانده بود خون را در رگانش به جوش می آورد از کشیدن بار جسمش به ستوه آمده بود استقامتش آه از نهادش بر می آورد ودر ژرفنای این وحشت بود که شروع کرد به لبخند زدن حتی یک هم قطار هم نداشت اما میلیون ها و میلیونها نفر را داشت تا انتقامش را بگیرند او این را نیک می دانست و روز برایش آغاز شد.ماهی
ماهیان، شناگران، کشتی ها
آب را دیگرگون می سازند
آب آرام است و جنبشی با وی نیست
مگر به خاطر آنچه که لمس اش کند.
به سان انگشتی در یکی دستکش
شناگر به آرامی می رقصد
و بادبان نفس می کشد.
به خاطر آن چه که لمسش می کند،
به خاطر ماهی، شناگر و کشتی
که آن را بر تن می کند و
می برد با خویشش.
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |